چهارشنبه بعد از اداره وسايلو جمع كرديم.. بچه ها روو برداشتيم و رفتيم ساري.. من و بچه ها عقب نشستيم..راستين كه عادت داره تا صبح وول بخوره و غلت بزنه انقدر غر زد تا خوابش برد.. اما تا مي خواست غلت بزنه بيدار مي شد و گريه ميكرد..خدا رو شكر راديني بيدار بود تا اونجا برامون قصه گفت و حرف زد..تا رسيديم.. نزديكاي ظهر بيدار شديم.. جوجه خريديم و رفتيم ساحل فرح آباد.. خدا رو شكر هوا ابري بود و آفتاب اذيت نمي كرد..راديني تا دم دماي غروب شن بازي كرد و بهش خوش گذشت.. راستين هم شن بازي كرد.. اولش كه رو شنا گذاشتمش قيافش خيلي خنده دار بود ..از اينكه دست و پاهاش كثيف شده بود با لب و دهن كج.. به دست و پاهاش نگا مي كرد و ناراحت بود.. اما بعد از ...